به مجنون گفت روزي عيب جويي
كه پيدا كن به از ليلي نكويي
كه ليلي گر چه در چشم تو حوري است
به هر جزئي ز حسن او قصوري است
ز حرف عيب جو مجنون برآشفت
در آن آشفتگي خندان شد و گفت:
اگر در ديده ي مجنون نشيني
به غير از خوبي ليلي نبيني
تو كي داني كه ليلي چون نكويي است
كز و چشمت همين بر زلف و رويي است
تو قد بيني و مجنون جلوه ي ناز
تو چشم و او نگاه ناوك انداز
تو مو مي بيني و مجنون پيچش مو
تو ابرو ، او اشارت هاي ابرو
دل مجنون ز شكر خنده خون است
تو لب مي بيني و دندان كه چون است
كسي كاو را تو ليلي كرده اي نام
نه آن ليلي است كز من برده آرام
وحشي بافقي
:: موضوعات مرتبط:
اجتماعی-انتقادی -پیشنهادی ,
علمی-فرهنگی -هنری-ورزشی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 784
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0